روزی پدری با پسر خود در یکی از جادههای قدیمی شهر در حال سفر بودند که ناگهان به طرز فجیعی تصادف میکنند. پدر درجا میمیرد و پسر به شدت آسیب میبیند و چون آسیب وارده زیاد بوده پزشکان مجبور میشوند او را به صورت اورژانسی عمل جراحی کنند. جراح بالای سر پسر میآید و تا او را میبیند رنگ از چهرهاش میپرد و میگوید اوه خدای من ... من نمیتوانم این پسر را جراحی کنم. او پسر خود من است ...
چطور چنین چیزی ممکن است؟
پاسخ را در ادامه مطلب ببینید.